نگون بخت

ساخت وبلاگ

روحم درد می کند
دستانم با دست خوشبختی دست نخواهند داد
سرد می شوم و سربی بازهم
آیا نویدی هست؟
افکارم را از خواب بیدار نکنید
پلک لحظه هایم را بیمار نکنید
چشم خسته ام را هوشیار نکنید
نگوئید نگون بختم
حتی زمانیکه درد در وجودم پرسه می زند
من جهنمی نیستم
نمی خواهم باور کنم
که دیر زمانیست مرده ام
شما متهم بودید نه من
کسی چشمانش را به من نداد
کسی خود را به من تقدیم نکرد
و سرانجام تن منحوس من
تلخ و خشک و نگون بخت
همه مغرور و بی حس بودند
همه می خواستند بمیرند
در این
دایره بیهودگی
خشونت
سردرد
تهوع
من هم می خواستم عطر تنش را به وجود تلخم فرو ببرم
اما فرو رفتم!
در منجلابی به نام
هرگز ...

کلبه غم...
ما را در سایت کلبه غم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9artabligh4 بازدید : 98 تاريخ : سه شنبه 19 بهمن 1395 ساعت: 3:53